خودت را از خانه تفریق کن
و با چمدانت جمع ببند
همین خیابان تو را تا آخر عمر سواری خواهد داد
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
زنی چنین که تویی بی شک شکوه و روح دگر بخشد
به آن تصور دیرینه که دل ز معنی زن دارد
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
نگاه می کنی و من ز شوق می میرم
همیشه بهر من ای چشم خوش خبر باشی
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
دیروز عزراییل را دیدم
با همان کیف پستچی مآبش
پر از قبض روح
و به سراغ مشترکین می رفت
مصرف عمر من بالا رفته است
خیلی زود نوبت من می شود.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
از ستاره ها دورترنمی روم
تو همین جا منتظرم باش
به گنجشک ها گفته ام
هوای دلتنگی ات را داشته باشند
تا من برگردم
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
رفتن هم حرف عجیبی است
شبیه اشتباه آمدن است.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
یادش ستاره دنباله داری است
که آسمان را
بین من و تنهایی قسمت می کند.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
ماه را در آینه نشانم دادی
دوباره دلم لرزید
در خالی آینه
ماه به محاق رفت
آینه شکست.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
شبانه های مرا می شود سحر باشی
و می شود که از این نیز خوبتر باشی
تداوم من و دریا و آسمان با تو
همیشگی است اگر هم تو رهگذر باشی
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
سیب دلم ...
لک زده است
برای عطر دستانت !
گمم نکن !!
قول ..
که گوشه ی حافظه ات ..
آرام بنشینم !
بگذار بمانم !..
آرام گوشه حافظه ات فقط
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
هنوزم وقتی میخندی دلم از شادی میلرزه ...
هنوزم چشمای من شوق دیدنت رو داره
هنوزم برق نگاهت توی شبهام پرستاره است
هنوزم عطر نفسهات واسه من عمر دوباره است
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
عبور تو از حوالی چشم های من, تنها اتفاق غیر منتظره ی
زندگیم بود چراکه من... همیشه منتظر نیامدنت بودم ... !
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
ما با دلمان هنوز مشکل داریم
صد سنگ بزرگ در مقابل داریم
معشوق خودش می بُرد و می دوزد
انگار نه انگار که ما دل داریم !
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
دلـت به ماندن نیست بـرو،
عشـق که گـدایی نـدارد.
یادت نیست مگر؟
...
این نذر مـن بود،
که کوه شوم و پای نبودنهایت بمانم
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
بسترم
صدف خالی یک تنهایی است
و تو چون مروارید
گردن آویز کسان دگری
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
خبر به دورترین نقطه جهان برسد
نخواست او به من خسته بی گمان برسد
شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو بوده به دیگران برسد
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
ای همیشه جاودانه در میان لحظه هایم ، غصه معنایی ندارد تا تو میخندی برایم
خیلی قشنگ بود ممنون